گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر ولتر
فصل بیستم
فصل بیستم :دیدرو و پروتئوس - 1758-1773


I - وحدت وجودی

از آن روی او را پروتئوس می خوانیم، که چون خدای دریایی کتاب هومر، «برای رهایی از سرپنجة کسانی که در کمین وی بودند، اشکال گوناگون به خود می گرفت.» ولتر وی را بحرالعلوم می خواند، چرا که دیدرو به همة شاخه های علم، ادبیات، فلسفه، و هنر می ورزید. وی در همة این زمینه ها معلومات بسیار اندوخته، و به همة آنها خدمت کرده بود. اندیشه خواب و خوراک او بود. او اندیشه ها را گرد می آورد، اندکی از آن می چشید، خوشه چینی می کرد، و هرگاه که کاغذی سفید یا گوشی شنوا می یافت، آنها را با بینظمی بسیار بیرون می ریخت. «اندیشه هایم را به روی کاغذ می آورم، و آنها آن می شوند که خود می خواهند» -شاید دشمن او هرگز اندیشه های مغشوش و درهم خود را همنواخت نساخت و هرگز مسئلة هماهنگی و التزام منطقی وی را به زحمت نمی انداخت. تقریباً در هر زمینه ای می توانیم از او نقل قول کنیم، اما در زمینه های گوناگون او خطا راه نمی یافت. اندیشه های او اصیلتر از اندیشه های ولتر بودند؛ شاید از آن روی که او هرگز اصول و معیارهای کلاسیک را نپذیرفت و قید و محدویتی نشناخت. هر نظریة علمی و هر اندیشه ای را، جز اندیشه های کشیشان و قدیسان، تا هرکجا که می کشاندش، گاه تا ژرفای آن و گاه تا نوشیدن قطره های آن، پیگیری می کرد.
و من، به جای آنکه ابرها را بشکافم و از هم پراکنده سازم. آنها را برهم می نهم؛ و به جای آنکه داوری کنم، داوری را مسکوت می گذارم. ... تصمیم نمی گیرم، پرسش می کنم . ... ذهن خود را رها می کنم تا بالاقیدی به جولان درآید و هر اندیشة بخردانه و نابخردانه را دنبال کند، همچنانکه هرزگان جوان در پی زنی روسپی می روند که باد گیسوانش را به جلو رانده است، چهره ای متبسم دارد. چشمانش برق می زنند، و افاده می فروشند. اندیشه های من روسپیان من هستند.

دیدرو تخیلی اندیشمند داشت. وی اندیشه ها، فلسفه ها، و شخصیتها را مانند دیگر اشکال و صحنه های مرئی می دید. جز او، در آن روزگار، چه کسی می توانست دربارة برادرزادة رامو، این موجود ناپاک، ننگین، و فریبکار، خیالپردازی کند؟ پس از آنکه شخصیتهای خیالی می آفرید، عنان اختیار را به دست آنان می سپرد تا به دلخواه خویش وی را رهبری کنند، چنانکه گویی شخصیتها نویسنده اند و نویسنده بازیچة دست آنان است. خویشتن را به جای یک راهبة جوان بیمیل نهاد و تصویر خیالی چنان فریبنده ای از او کشید که فرانسویان شکاک به پاکدامنی و پایداری راهبه بدگمان شدند. دیدرو هر اندیشه ای را در ذهن خود می آزمود، مدتی در آن تأمل می کرد، نتایج منطقی و عملی آن را مجسم می ساخت، و سپس آن را کنار می نهاد. در آن روزگار، اندیشه ای نبود که به ذهن او راه نیابد. او، گذشته از یک دایرة المعارف متحرک، یک آزمایشگاه متحرک بود و اندیشه هایش با پاهای او راه می رفتند.
مثلا در افکار در تعبیر طبیعت، که وی آن را در 1754 بی نام و نشان ولی با اجازة ضمنی مالزرب نیکدل منتشر ساخت، از اصالت وحدت، ماده گرایی، فلسفة مکانیکی، اصالت حیات، و تکامل بحث کرده است. وی، که هنوز مفتون اندیشه های بیکن بود، شیوة او را گرفته، و گفتن سخنان قصار را از وی آموخته بود، به پیروی از او، از دانشمندان خواسته است که برای تسخیر طبیعت، به یاری خرد و آزمایش، بکوشند، و تلاشهای خود را در این راه هماهنگ سازند! از دستگاه طبیعت (1751)موپرتویی، و تاریخ طبیعی، عمومی و خصوصی (1749 به بعد) بوفون نیز الهام گرفت. مانند موپرتویی، می اندیشید که ماده می تواند جان گیرد و زنده شود؛ و مانند بوفون، می گفت که زیست شناسی اکنون قادر است به جای فلسفه سخن گوید. او فرضیة تکامل را، که در اندیشة هر دوی آنان شکل می گرفت، پسندیده و پذیرفته بود. دیدرو، دربارة طبیعت، اندیشه های تهورآمیزی در ذهن می پرورانید: «طبیعت است که می خواهم توصیف کنم. طبیعت یگانه کتاب فیلسوف است.» طبیعت را نیروی نیمه کور و نیمه هوشمندی می دانست که روی ماده عمل می کند، به ماده جان می بخشد، میلیونها شکل تجربی به زندگی می دهد، اندامی را اصلاح و تکمیل می کند، از اندامی چشم می پوشد، و در خلال این سازندگی خلاقانه، موجودات را جان می بخشد و، سرانجام، به سرپنجة مرگ و نیستی می سپارد. در این آزمایشگاه کیهانی، هزاران جاندار پا به جهان نهاده، و هزاران جاندار ناپدید شده اند.
همچنانکه هرگیاه و جانوری، پس از آنکه پا به جهان نهاد، رشد می کند. پایدار می ماند، و سرانجام نابود می شود ... آیا نمی توان همة انواع را تابع این قاعده دانست؟ هرگاه دین به ما نگفته بود که جانداران آفریدة دست آفریدگارند. و اگر اجازه داده می شد که کمترین اندیشه ای دربارة آغاز و انجام آنها به عمل آید، فیلسوف، که به دست حدس و گمانهای خود رها شده است، تصور می کند زندگی جانداران از ازل عناصر خاص خود را داشته است، و این عناصر در انبوه ماده پراکنده، و در آن سرشته بوده اند؛ این عناصر اتفاقاً به هم پیوستند، زیرا امکان وقوع چنین حادثه ای وجود داشت؛ نطفه ای که

از این عناصر بسته شد اشکال و تحولات بیشماری را پشت سر گذاشت؛ این سازواره در طول میلیونها سال دستخوش دگرگونیهای بسیار شد و، در خلال این دگرگونیها، دارای احساس، اندیشه، شعور، امیال، اطوار، زبان، قانون، علم، و هنر گشت؛ و شاید در آینده نیز دستخوش دگرگونیهایی شود که از ماهیت آنها ناآگاهیم؛ ... یا ممکن است در خلال این دگرگونیها استعداد هایی را که کسب کرده است از دست دهد و برای همیشه از صحنة طبیعت ناپدید شود، یا اشکال واستعدادهایی، جز آنچه امروز دارد، به خود گیرد.
طبیعت همه چیز دیدروست؛ خدای اوست؛ اما خدایی است که از آن جز اصراف و تبذیر بسیار، و دگرگونی بیپایان آگاهی دیگری نداریم. طبیعت مادة زنده است. همه چیز ماده است؛ اما ماده دارای نیروی زندگی و استعداد اندیشه است. انسان ماشین نیست، اما روح غیرمادی هم نیست؛ تن و روان اندامی واحدند و باهم می میرند. «همة موجودات خویشتن را ویران و نابود می کنند. چیزی جز جهان پایدار نمی ماند، و چیزی جز زمان جاودان نیست.» طبیعت بیطرف است و به نیک و بد، بزرگ و کوچک، گناهکار و پاکدامن یکسان می نگرد. طبیعت، بیش از آنکه به اندیشة افراد باشد، به انواع می اندیشد؛ به افراد فرصت رشد و بلوغ می دهد و می گذارد که آنها تولید مثل کنند؛ پس، آنها را می میراند. انواع نیز خواهند مرد. طبیعت با هزاران ریزه کاری ظریف، که ظاهراً نمودار طرح و نقشه اند، هوشمندی بسیار از خود بروز داده است. طبیعت، با دادن غریزه هایی سازواره را برای زندگی و تولید زندگی آماده ساخته است. اما طبیعت کور است و ابلهان و فرزانگان را با یک فریاد، با یک تکان دادن شانه ها، یکسان از روی زمین بر می اندازد. طبیعت را هرگز نخواهیم شناخت و به آرمان و معنای آن- هرگاه آرمان و معنایی در آن باشد- پی نخواهیم برد، چرا که خود ما، با تاریخ درخشان و خون آلودمان، بازیچه های ناچیز و گذران طبیعتیم.